عجب تکلیف بی نهایتی است دوست داشتن
باید روحت را با مداد ترش سشوار بکشی
بنشینی و قواعد دوستی را رعایت کنی
در کلاس عشق در درس قاعده باید
تجسم کنی لب هاس غزل زده ات
تشنه یک آواز دوباره است
اگر اشک های نهان خورشید که در دل ما
یخ بسته است را در یابی و نسترن ها را
به تشابه رنـگ صدا کـنی و طبیعـت را
یکپارچه آبی کنی آنوقت فقط عشق
را به اسم خود معنی کرده ای